سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرمشق

                                          


اتل متل
یه خواهر


یه خواهر
بسیجی


برادرش
تو جبهه اس


تو تیررس
دوشکاچی


اینجا تو
قلب کشور


یه خواهر
مهربون


اونجا تو
مرز میهن


برادرش
داده جون


اینجا
همون خواهره


چشم به
راه می مونه


تا اینکه
داداش بیاد


هر روز
دعا می خونه


اینجا که
پشت جبهه اس


به فکر
رزمنده ها


با
خواهرای دیگه


کمک میدن
جبهه ها


هربار
کمک ها میره


یه نامه
هم می بره


نامه ای
از یه خواهر


به آدرس
برادر


الان یه
چند ماهیه


خواهره
بی قراره


همیشه
نامه میده


اما جواب
نداره


قلب لطیف
و پاکش


پراز
آشوب و آهه


چشمای پر
زاشکش


هر شب و
روز به راهه


بازم یه
بار دیگه


کاغذی
برمیداره


برای
داداش جونش


یادگاری
می ذاره


سلام
داداش کجایی؟


خوبی و
رو به راهی؟


نمی گی
آبجی تنهاس؟


دلش آشوب
و غوغاس؟


چرا جواب
نمی دی؟


قهری با
این الهه؟


داداش
سعید الهه


همیشه
چشم به راهه


هنوز
آبجی الهه


تنها و
چشم به راهه


هزارو
صدتا نامه اش


هنوزم بی
جوابه...


نوشته شده در شنبه 89/8/1ساعت 10:1 عصر توسط عابد نظرات ( ) |

 

3 - 

اتل متل یه بابا 

دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداکار
اتل متل بچه‌ها
که اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ کسی رو ندارن
مامان بابا رو می‌خواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه
وقتی که از درد سر
دست می‌ذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش می‌ده به بچه‌هاش
همون وقتی که هرچی
جلوش باشه می‌شکنه
همون وقتی که هرچی
پیشش باشه می‌زنه
غیر خدا و مادر
هیچ‌کسی رو نداره
اون وقتی که باباجون
موجی می‌شه دوباره
دویدم و دویدم
سر کوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی که دیدم
بابام میون کوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار می‌زد
شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد
می‌زد توی صورتش
قسم می‌داد بابارو
به فاطمه ، به جدش
تو رو خدا مرتضی
زشته میون کوچه
بچه داره می‌بینه
تو رو به جون بچه
بابا رو کردن دوره
بچه‌های محله
بابا یه هو دوید 
و زد تو دیوار با کله
هی تند و تند سرش رو
بابا می‌زد تو دیوار
قسم می‌داد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار
نعره‌های بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت 
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه می‌گفت
کشتند بچه‌هارو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت که مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین
الو الو کربلا
پس نخودا چی شدن؟
کمک می‌خوایم حاجی جون
بچه‌ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد
هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا
چشاشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابام
فقط امروزو دیدن
سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون 
هی به خودم پیچیدم 
درد غربت بابا
غنیمت نبرده
شرافت و خون دل
نشونه‌های مرده
ای اونایی که امروز
دارین بهش می‌خندین
برای خنده‌هاتون
دردشو می‌پسندین
امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یه‌روز به هم می‌رسیم
بازی داره زمونه
موج بابام کلیده
قفل در بهشته
درو کنه هر کسی
هر چیزی رو که کشته
یه روز پشیمون می‌شین
که دیگه خیلی دیره
گریه‌های مادرم
یقه تونو می‌گیره
بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دروغه
مرگ و معاد و عقبی
کی میگه که دروغه؟

قربون هر بابایی


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 7:57 صبح توسط عابد نظرات ( ) |


2 - 

اتل متل یه بابا

که اون قدیم قدیما

حسرتشو مى خوردن

تمومى بچه ها


اتل متل یه دختر

در دونه باباش بود

هر جا که بابا مى رفت

دخترش هم باهاش بود


اون عاشق بابا بود

بابا عاشق اون بود

به گفته رفیقاش 

بابا چه مهربون بود


یه روز آفتابى

بابا تنها گذاشتش

عازم جبهه ها شد

دخترُ جا گذاشتش


چه روزهاى سختى بود

اون روزهاى جدایى

چه سالهاى بدى بود

ایّام بى بابایى


چه لحظه سختى بود

اون لحظه رفتنش

ولى بدتر از اون بود

لحظه برگشتنش


هنوز یادش ترفته

نشون به اون نشونه

اونکه خودش رفته بود

آوردنش به خونه 


رهرا به او سلام کرد

بابا فقط نگاش کرد

اداى احترام کرد

بابا فقط نگاش کرد


خاک کفش بابارو

سرمه تو چشاش کرد

هى بابارو بغل کرد

بابا فقط نگاش کرد


زهرا براش زبون ریخت

دو صد دفعه صداش کرد

پیش چشاش ضجّه کرد

بابا فقط نگاش کرد


اتل متل یه بابا

یه مرد بى ادعا

مى خوان که زود بمیره

تموم خواستگارا


اتل متل یه دختر

که بر عکس قدیما

براش دل مى سوزونن

تمومى بچه ها


زهرا به فکر باباش 

بابا به فکر زهرا

گاهى به فکر دیروز

گاهى به فکر فردا


یه روز مى گفت که خیلى

براش آرزو داره 

ولى حالا دخترش

زیرش لگن مى ذاره


یه مى گفت دوست دارم

عروسیتو ببینم

ولى حالا دخترش 

میگه به پات مى شینم


مى گفت برات بهترین

عروسى رو مى گیرم

ولى حالا مى شنوه

تا خوب نشى نمیرم


وقت غذا که مى شه

سرنگ ور مى داره

یه زرده تخم مرغ

توى سرنگ مى ذاره


گوشه لُپ باباش 

سرنگ و مى فشاره

براى اشک چشماش

هى بهونه میاره


«غصه نخور بابا جون

اشکم مال پیازه»

بابا با چشماش مى گه 

خدا برات بسازه


هر شب وقتى بابارو 

مى خوابونه توى جاش 

با کلى اندوه و غم 

میره سر کتاباش 


حافظُ ور مى داره 

راه گلوش مى گیره 

قسم مى ده حافظُ 

خواجه بابام نمیره 


دو چشمشُ مى بنده 

خدا خدا مى کنه 

با آهى از ته دل 

حافظُ وا مى کنه 


فالُ و شاهد فال 

به یک نظر مى بینه 

نمى خونه، چرا که 

هر شب جواب همینه 


دیشب که از خستگى 

گرسنه خوابیده بود 

نیمه شب چه خواب 

قشنگى رو دیده بود 


تو یک باغ پر از گل 

پر از گل شقایق 

میون رودى بزرگ

نشسته بود تو قایق


یه خرده اون طرف‌تر

میان دشت و صحرا

جایی از این‌جا بهتر…

بابا سوار اسبه

مگه می‌شه محاله…

بابا به آسمون رفت

تا پشت یک در رسید...


قربون بابایی . 


نوشته شده در شنبه 89/6/27ساعت 8:38 عصر توسط عابد نظرات ( ) |



*اولین وصیت نامه شهید همت: 
  
به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. 
  
مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور،شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک). 
  
و السلام؛ 
  
محمد ابراهیم همت 
  
**دومین وصیت نامه شهید همت: 
  
به نام خدا 
  
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم. 
  
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت. 
  
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم! 
  
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که «ان الله اشتری من المومنین». 
  
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن) 
  
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است. 
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام. 
  
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است. 
  
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید: 
  
*1- اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید. 
  
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید.چون همسرم از این اسم خوشش می آید. 
  
*2- امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد. 
  
*3- هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند. 
  
*4- ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است. 
  
*5- از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید. 
 حقیر حاج همت
.
.
.
شهیدان شمع هایی هستند که . . . 





با لاله ها 



روحشان شاد . 

نوشته شده در دوشنبه 89/6/22ساعت 6:51 عصر توسط عابد نظرات ( ) |


 سلام . 

چشمه ی روزیه یعنی زندگی ، همین و بس . 



نوشته شده در پنج شنبه 89/6/18ساعت 12:11 صبح توسط عابد نظرات ( ) |

   1   2      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت